دانلود قسمت ۲۵ سریال ناریا از تلوبیون / لینک مستقیم قسمت ۲۵ سریال ناریا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ناریا قسمت بیست و پنجم
قسمت ۲۵ سریال ناریا به کارگردانی جواد افشار را امشب از طریق لینک مستقیم تلوبیون در این مطلب صفحه اقتصاد دنبال کنید.

سریال «ناریا» به تهیهکنندگی محمد مصریپور، کارگردانی جواد افشار و نویسندگی حمید رسولپور، تولید شده است. این سریال از ۳۰ فروردین بر روی آنتن شبکه اول پخش شد. امشب قسمت بیست و پنجم از این مجموعه پلیسی را خواهیم دید.
بازیگران سریال ناریا ؛ محمدرضا شریفی نیا ، آشا محرابی ، خسرو شهراز ، مهرداد ضیایی ، حسین سحرخیز ، رز رضوی ، شراره رخام و سامان صفاری، نسیم ادبی ، سولماز حصاری و ... می باشند.
خلاصه داستان سریال «ناریا» به این شرح است: هوژان، دختر نخبه ایرانی که در دوران اوج شکوفایی علمی خود قرار دارد، برای اختراع پدیدهای تلاش میکند که میتواند ایران را به جایگاه ویژهای در عرصه جهانی برساند. اما در همین مسیر، یک گروه از تبهکاران و گنگسترهای داخلی و خارجی با همدیگر همکاری میکنند تا از موفقیت او جلوگیری کرده و این نخبه علمی را از میدان خارج کنند. در این میان، یکی از افراد خصومتجو عاشق هوژان میشود و...
دانلود قسمت ۲۵ سریال ناریا
https://telewebion.com/episode/۰x۱۲a۴۵۳۰a
لینک مستقیم سریال ناریا قسمت بیست و پنجم از شبکه یک
خلاصه داستان سریال ناریا قسمت ۲۵
آذر با حشمت تو رستوران قرار گذاشته که امید آذر را تعقیب میکنه که ببینه کجا میره با کی قراره ملاقات کنه او با دیدن آنها با همدیگه کلافه میشه. آذر وقتی سر قرار میرسه، با حشمت سر ستاره و مخمصهای که توش گیر کردن صحبت میکنن. حشمت بهش میگه تو چطور فکر کردی که از پس من برمیای آذر میخنده و میگه تو با این وضعیتی که برای خودت درست کردی کارت تمومه سپس بعد از کمی بحث و کل کل کردن آذر به گالریش برمیگرده. سامان با دیدن عکس آنا کنار پدر میا به میا زنگ زده و باهاش قرار گذاشته. میا با دیدن دست زخمی او جا خورده و میگه باید بخیه بزنی به جای اینکه زخمتو پانسمان کنی منو صدا زدی بیام اینجا؟ سامان بهش میگه تو که چیزیو از من قایم نمیکنی؟ میا میگه نه واسه چی باید مخفی کنم؟ اگه بهم اعتماد نداری همین الان پاشو برو! چرا اومدی سراغ من؟ سامان ازش میپرسه که پدرت نمیخواد ازدواج کنه؟ آنا رو نمیشناسی؟ و سوالاتی ازش میپرسه که میا با کلافگی بهش میگه منو کشوندی اینجا اینارو ازم بپرسی؟
حالا چرا انقدر کنجکاو شدی؟ سامان بهش میگه آنا قبلاً باهام شریک بود پروژه هوژانو هم اون جور کرد اما من خواستم تنهایی انجامش بدم و با هم به مشکل خوردیم الانم چند وقتیه ازش خبری نیست میا میخنده و میگه یعنی میخواستی سهمشو بالا بکشی؟ عجب موزماری هستی تو! سپس بهش میگه که نه دروغی و نه پنهون کاری در کار نبوده اگه اصلاً اعتماد نداره بهش همکاری نکنند. امید رفته به گالری آذر و بهش میگه که اومدم باهات صحبت کنم نمیخوام دروغ بشنوم چون میدونم با حشمت تو کافه رستوران قرار داشتی! آذر میخواد از زیرش در بره که امید میگه خودم دیدم! تو چه سر و سری با اون داری؟ آذر میگه باشه بهت میگم من باهاش کار میکنم یه واسطهگر برای اینکه نقاشیها و تابلوها یکی از دوستاشو بفروشم امید میگه چرا من از این خبر ندارم؟ بهم نگفته بودی! آذر میگه چون میدونستم گارد میگیری امید میگه یعنی تو این همه مدت نفهمیدی با کی یا برای کی کار میکنه؟ آذر میگه نه چون اصلاً به من ربطی نداشت همونجوری که به تو ربطی نداره! امید میگه امیدوارم همینی باشه که تو میگی و از اونجا میخواد بره که آذر بهش میگه یه نصیحت خواهرانه از این قضیه ستاره فاصله بگیر اما امید بهش میگه من تا تهش میرم.
شفیعی ارمنستان تو اتاقشه و حسابی داره فکر میکنه به وضعیتی که توشه و حرفهای هوژان از سرش بیرون نمیره. الیزابت باهاش تماس میگیره و بهش میگه که آماده باش ساعت ۹:۳۰ برات یه ماشین میاد تا بیارتت سر قرار باید با هم صحبت کنیم. شفیعی قبل از رفتن به سر قرار پیام صوتی برای هوژان میفرسته و میگه نمیدونم این پیامو کی گوش میدی ولی من الان ارمنستانم فردا هم یه جلسه کاری مهم دارم خواستم فقط اینو بدونی وقتی برگردم تهران همه چیو واست توضیح میدم. او سر قرار به رستوران میره که الیزابت به بهونه اینکه گوشیش زنگ خورده از اونجا میره مینا که خودشو بازاریاب جا زده با اردشیر صحبت میکنه تا نسبت به کاری که الیزابت ازش خواسته انجام بده نرم بشه شفیعی از رفتارها و حرفهای اونا به مینا میگه که بهشون شک کرده و میگه من اصلاً نمیدونستم چی به چیه الان به خودم اومدم دیدم شدم یه جاسوس! اگه فردا روز ازم خواستن تو کارخونه بمب بذارم چی؟
مینا باهاش حرف میزنه و میگه که همچین چیزی نیست روال کارشون اینجوریه سپس کاتالوگ قطعاتیو بهش نشون میده که ایران تحریمه و بهش میگه این قطعاتو میتونی برای کارخانه ناریا وارد کنی به این دید به قضیه نگاه کن که به کارخانه ناریا کمک میکنی نه جاسوسی! و یه جورایی مغزشو شستشو میده اما شفیعی هنوز دودله و ذهنش حسابی به هم ریخته. هوژان پیامشو قبل از وارد شدن به خونه عمو دانیار گوش میده و کمی ذهنش به هم میریزه. سر سفره شام آکو طبق گفته اسرین به هوژان میگه که من طبق گفته سوران رفته بودم پیش اسرین تا باهاش برای کمک به کارخانه ببندم و تا آخرشم رفتم ولی پشیمون شدم اونجا با یه نفر که تو کار چاپخونه هست به اسم لقمان آشنا شدم و میخوام با اون تو کارخونه سرمایهگذاری کنم این تمام چیزیه که باید میدونستی.
سوران جا خورده و به هم ریخته او از سر سفره بلند میشه و بهشون میگه داره دروغ میگه تا تهشو هم با اسرین بسته و از اونجا بیرون میزنه. هوژان حسابی حالش گرفته شده. سوران به اسرین زنگ میزنه و قضیه را میگه که انگار آکو اومده اونجا ولی با یکی دیگه بسته برای کمک به کارخونه پیش تو نیومده راست میگه؟ ا میگه آکو اومد اینجا اما درباره همکاری چیزی به من نگفت سپس سعی میکنه همه چیزو عادی جلوه بده که سوران حسابی به هم میریزه و تلفنو قطع میکنه. بعد از رفتن آنها دانیار به اتاق آکو میره و سرزنشش میکنه که برای اینکه تو چشم هوژان بره میونه خواهر و برادرو بد کرد و اونو خار و خفیف کرد سپس از اونجا میره. مینا و الیزابت وقتی اردشیر را به هتل میرسونن خیلی نگذشته که یک دفعه میبینن اردشیر از ارتفاع رو ماشین آنها میفته آنها از ترس جیغ میزنند.....
نظر شما